ماجرای آشنایی و علاقه به خدا - نوشته های یک مسلمان تازه مسلمان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قبل از این تغییر بزرگ توی زندگیم ادمی بودم که همیشه بدم نمیومدا ولی خوشمم نمیومد از ادمایی که خیلی مذهبی بودن اونایی که بی دلیل دینشونو قبول کردن و به ظاهر دین دار و مذهبی بودن ولی در خفا و خلوتشون هر غلطی میکردن معمولا ازشون فاصله میگرفتم اخه ادمی بودم که شالم وسط سرم بود و استین مانتوم تازده و بالا بود و جلوی مردای فامیل چه محرم و چه نامحرم سرلخت و با یه لباس آستین سه ربع بودم – نمیگم حتما چادری بودم خوبه و اون تای شال و روسری و مقنعه ، به قول یه بنده خدایی که میگفت ترجیچ میدم توی خیابون باشم و به خدا فکر کنم تا توی مسجد باشم و به کفشام فکر کنم – توی اعتقاداتم خیلی شک داشتم به بودن کسی یا چیزی به اسم خدا شک داشتم و فک میکردم وجود نداره و پیامبرایی هم که میگیم از سمتش اومدن همه دروغه و...  . یه روزی با یه پسری دوست شدم و خیلی چیزا که فکرشو بکنین ولی یاد آوری کرد که فلانی حجابت مهم تر از هرچیزیه این حرفش و تاکید روی حجابم باعث شد که یه تلنگر بخورم به تمام اتفاقات گذشتم یه نگاهی انداختم دیدم خیلی جاها خیلی چیزا باعث شده که از خود واقعیم و تفکرم دور بشم . تفکری که میگفت تویی که به هیچی اعتقاد نداری ولی باید یه چیزایی رو حتی شده برای خودت رعایت کنی ، اره به خاطر بعضیا از جمله همونی که این تلنگر رو بهم زد اعتقادم و دینم و همه چیزمو فروختم و دادم رفت . یه مدت که هنوز خودشم نمیدونست میخواد بمونه یا نه بین اون بحثا یهو همه چیم عوض شد اونجا شد نقطه عطف زندگیم نقطه ای که بهم گفت بسه دختر تو باید خودت باشی به قول شریعتی که میگفت فاطمه دختر محمد است ، فاطمه همسر علی است ، فاطمه مادر حسنین است اما فاطمه هیچکدامشان نیست فاطمه فاطمه است . انگار یکی توی اون موقعیت بهم میگفت کار ندارم بچه چه کسی ، خواهر چه کسی ، و دوست چه کسی هستی این ها مهم نیست همینقدر مهم هست که تو دختری همین است که باید عوض شوی باید دیگر این ادم نباشی .

یه نگاه به گذشته کردم دیدم خیلی جاها خدا بدون اینکه بدونم حواسش بهم بوده و خیلی جاها که ازش یه چیزی میخواستم و بهش متوسل میشدم به حرفم گوش میکرده و من بازم حواسم به بودنش و دوست داشتنم نبوده . چند جایی که بهش متوسل شدم دستمو رد نکرد دیده با چه عجزی اومدم درشو زدم دیده حتی بابت یه سری چیزا قول دادم صلوات بفرستم یا یه دور قرآن رو ختم کنم و گوش کرد خدا بنده نیازمندشو هیچوقت ول نکرد این من بودم که دست یاریشو پس میزدم یا اگه میگرفتم هم حواسم نبود این دست دست خداست . خیلی جاها که از ته دل دعایی در حق کسی میکردم که اذیتم کرده یا در حقم خوبی کرده اگه واقعا از ته دل بود من بی گناه بودم سری دعامو مستجاب میکرد . وقتی به تمام اینا فکر میکنم خجالت میکشم که تمام مدت توی آغوش خدا بودم ولی دنبال یه آغوش میگشتم ، که توی این مدت همراهم بوده و من میگفتم تنهام ، که توی این مدت پشتم بوده و تکیه گاهم ولی من نمیدیدم و دنبال تکیه گاه میگشتم



تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 97/12/27 | 8:37 عصر | نویسنده : saha | نظر


  • paper | خرید لینک دائمی | فروش backlink
  • بک لینک دائمی | خرید رپورتاژ آگهی دائمی