پس از آشنایی با خدا - نوشته های یک مسلمان تازه مسلمان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیگه کم کم دارم قبول میکنم که همه چیو باید به خود اون بالایی که همیشه حواسش به ما بوده بسپرم ولی بعضی جاها نمیدونم چرا مخالفت میکنم بعضی وقتا رفتارم در تضاد با این فکرم میشم نمیدونم چرا ولی باید اینم ترک کنم این مدت خیلی آروم تر شدم تا یکم به هم میریزیم و نا آروم میشم یاد اون ایه ای میوفتم که خدا توش گفته « الا بذکر الله تطمئن القلوب » یه ارامش عجیبی میگیرم توی اون موقعیت حتی تمرکزمم راحت تر شده . دلم میخواست از همه چی بزنم حتی درسم و بشینم و با اسلامم که از بدو تولد باهاش بودم وهیچ وقت متوجه اون نشدم ، آشنا بشم ولی حیف که امسال سال مهمیه سال سرنوشت ساز کنکور . ولی الانم هر وقت بیکار میکنم خودمو ویا وقتی حوصله هیچی ندارم میشینم و قرآن رو میخونم یا حداقل آیات امید بخش اونو میخونم . حس میکنم یکی رو دیدم که خیلی وقته مشقاق و منتظر دیدنش بودم – اگه قدیم میدیدم یکی مثل الانم حرف میزنه ممکن بود مسخرش هم بکنم ولی الان فهمیدم نه خواننده متن باید خودش به جایی برسه که درک کنه طرف مقابل رو – الان احساس ارامش عجیبی دارم ولی میترسم که نکنه یه روز از خواب بیدار بشم و ببینم که همش خواب بوده و همچین ارامشی نیست و نبوده و نخواهد بود ولی یادگرفتم که از هر فرصتی حتی وقتی بدونم این به پایان میرسه استفاده کنم ولی خدای من بزرگ تر از این حرفاست نمیذاره این ارامشم تمام بشه و نمیگیره ازم این ارامش خوب رو . خدایا همیشه توبمون نمیخوام ازت فاصله بگیرم . نمیگم دستمو بگیر چون همیشه گرفته بودی ولی میگم دستمو ول نکن ؛ ول نکن بزار به امید تو راه برم بزار مثل یه بچه نو پا راه برم با تکیه برتو . 



تاریخ : سه شنبه 97/12/28 | 2:3 عصر | نویسنده : saha | نظر


  • paper | خرید لینک دائمی | فروش backlink
  • بک لینک دائمی | خرید رپورتاژ آگهی دائمی